gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر
gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر

راه‌های گریوان (1)

سوله زو ؛ خشکه زو

  گفته بودم که گریوان را راهی بود بس زیبا و قریب . بجنورد را که به سمت قبله پشت سر می‌گذاشتی؛ از دباغ‌خانه و فقیرینگ اوه گذشته ، بعد الوریخان(الهوردیخان) باید قنات چشمه گونه‌ی چوقرباغ را به سوی ضلع جنوبی تخته‌ی ارکان ترک می‌کردی تا در دوراهی بش‌قارداش به شاه‌پسند برسی. خوش‌منظر امروز که پسند شاه‌عباس آمده بود؛ میاندوآب گریوان و مهنان، واقع است. ارک در بین دو روستای مطرانلو و کچرانلو، از چنان شهرتی برخوردار بوده که هنگ سردار سپه در آنجا مستقر گردیده و اولین القاب سجلی را رضا خان با نیروی ارتش به فرماندهی، سرهنگ البرزی برای مردم منطقه صادر کرده است.

 جز اندک درختان  شرق راه و حاشیه‌ی رودخانه که از برکت آب گریوان مشروب می‌شد، باغی احداث نشده بود. سردختی‌های تنک غرس شده‌ی کنار آب؛ در فیروزه شکل باغ گردو به خود می‌گرفت. گرچه گردوها و درختان میوه‌ی دیگر باغ را تشکیل می‌دادند ولی این لوشی‌ها بوده و هستند که اهالی فیروزه را معروف ساخته‌اند.

 سال‌های سال راه گریوان، چه در دوران مینی‌بوس‌های بنز و جیپ‌های شهباز و قبل آن از میان "زو" گذشته به فیروزه می‌رسید. فیروزه بعنوان روستا در گذشته رونقی بیش از امروز داشته است. روابط گریوانی‌‌‌ها جز در یک برهه‌ی زمانی در دوران برو برویی مرحوم کدخدا یارمحمد( کدخدا یارو) حسنه بوده است. البته کل کل‌های کدوخور و لوشی خور همچنان باقی است.

 بعد از باغات فیروزه به دو زو می‌رسیم. در سمت راست خشکه راه را به غرب برده تا جایی که به حصار(عیسو) و رختیان و نهایتا به سنخواست برساند.
 راه چپ زو دیگری است که آب گریوان از آن عبور می‌کند و در مقابل خشکه زو به سولی زو معروف شده است.....(ادامه)

پارادوکس سنت و مدرنیته

 

برشی از یک واقعه

 درجامعه سنتی و دست نخورده‌ی روستایی، روابط آن‌قدر به هم نزدیک بود که تفکیک‌های امروزی خانواده حتی جامعه، کمتر قابل تشخیص برای کودک دهه‌ی چهل بود.

 باریکه‌ای از در ، دیوار و یا پنجره راهی داشت به سمت منازل کناری . از این زاویه‌ها اول کودکان و بعد زنان براحتی با همسانان خود در آن سوی دیوار دیالوگ برقرار می‌کردند. بغیر از این روزنه‌های خود ساخته، راه‌هایی بود که طبیعت زندگی سنتی ایجاب می‌کرد که برای رسیدن ساکنان دو سوی مرزهای قراردادی  کسی نتواند، مزاحمتی ایجاد کند. راه‌های دست‌رسی به آب؛ آوروهایی که باید آبهای باران و برف بالادست‌ها را به پایین‌دست‌ها و و نهایتا به رودخانه‌ها برساند؛ از حقوق ارتفاقی همسایه‌ها بود و کسی حق مسدود کردن آن را نداشت.

  همین رویه، عادات رفت و آمدهای خانوادگی نیز را نیز رقم می‌زد. اگر کسی نیاز مادی و روحی به همسایه، برادر ، دایی ، عمو ، عمه و...احساس می‌کرد؛ روز و ساعت، مرز و خط‌کشی‌های مرسوم  برایش معنا نداشت، با اراده‌ی خودو با یک یالله وارد منزل دیگری شده و با اراده خود از آن‌جا خارج می‌شد.

 در دهه‌های اخیر این راه‌ها و مرزها برداشته شده و یا به عبارتی خندق‌هایی به نام دیوار و نرده ، باب شده و کمتر کسی خود را به آن  آره‌ها (روزنه‌ها)   محتاج می‌داند.

 دقیق‌ترش باید به یاداشت‌ها مراجعه کنم، ولی احتمالا اوایل بهار دهه‌ی هفتاد؛ وقتی در برگشت از "سرچشمه"، مسیر را از "سل‌‌‌دره " سرازیر گریوان کرده بودیم؛ سه برادر شانه در شانه‌ی هم و با گفته‌هایی فارغ از غم آب و نان، شاد و خندان گام بر می‌داشتیم .

 در راست راه ‌آنجایی که شیب راه تندتر شده و از میان تقسیم آب " چاقان سید " با سل‌دره باید گذشت؛  شیرخان باباخان را الله قوتی گفتیم؛ برای الله یار گفتنش ، روی به سوی ما کرد و گامی به پیش نهاد. گام او ما را لحظه‌ای از گام برداشتن باز داشت. گوش‌ها حواله‌ی پیام کوتاه وی شد: "قدر این روزارو بدونید؛ دوره‌ای شده که اگر برادری دو بار پشت سرهم به منزل برادرش برود، می‌پرسند، او برای چه اینجا آمده؟"

  شیرخان قصه‌ی ما به شیرخان کوچک و قدری بذله گویی معروف است. پدرش مرحوم بووخان و مادرش آیلر خاله بود. آیلر خاله خانمی کوتاه قد و مهربان بود. او راوی برخی خاطرات روستایمان بوده و از ایشان جملات خوب و خاطرات دست اول دیگری شنیده بودم: نقل می‌کرد که پدران ما دو تا روابط دوستی پایداری داشته و شب‌های زیادی از هر زمستان را با هم بوده‌اند.

 پیش‌بینی ایشان را بارها برای اقوام، دوستان و آشنایان تعریف کرده‌ام؛ الحمدالله حرف او دو نشده و همه به سمت تحقق پیشبینی وی حرکت کرده‌اند و دریغ از عبرت. اولین فراموشکار این داستان خودم هستم. دیدن اقوام و برادر که سهل است؛ ملاقات پسر و دختر هم سخت شده است.

 ‌