gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر
gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر

برای بچه‌های غزه

خود را به انسان ببخش

به دشمن نگاه کرد. دریای دشمن. و به دوست. تنی چند. قلبش در مشت بی‌رحمی فشرده شد و انفجار غربت را پشت چشم‌هایش حس کرد.خورشیدروی دشت ایستاده بود و آتش می‌ریخت . و خون تبخیر می‌شد و خاک رنگ خون داشت. و دشت بوی خون می‌داد.

 به دشمن نگاه کرد - دریای دشمن - و اندیشید : 

 این‌ها برای چه می‌جنگند؟ نه پدری کشته‌ایم و نه مالی برده‌ایم. نه حرمت قبیله‌ای شکسته‌ایم و نه آرامشی را آشفته‌ایم. پس شمشیر چرا قلب‌هایی را آماج کرده‌اند که کینه‌ای نیندوخته‌اند؟

(تقدیم به کودکان غزه - از متن مرثیه‌ای که ناسروده ماند- استاد پرویز خرسند)

شب قدر

چرا در محرم و شب قدر؟

این چه سری است در ماه‌های قمری که اتفاقات این‌چنینی در ‌‌‌‌آن‌ها رخ داده است : علی(ع) را در شب قدر که بهترین شبهاست، به شهادت رساندند. امام حسین را در محرم که اول سال قمری است و باید جشن بگیرند ؛ شهید کردند . 

آب

دلم برا آب تنگ شده 
.
.
.
.
نه حالا که از صبح، حسب عادتی که بعد بیدار شدن از خواب حتما باید یک لیوان می‌نوشیدم.
.
.
.
.
سلام بر ضربت خورده‌ی امشب 
سلام بر لب‌های تشنه‌‌‌‌‌ی عباعبدالله

تابستان

تابستانی تابستانی

 بیل به دوش شتابان به سوی رودخانه، زیر لب چیزهای مبهمی می‌گوید و رد می‌شود؛ پایین‌تر یکی تکیه بر دسته‌ی چینی بیل روسی داده منتظر است تا آب داخل جوی به آخر برشد تا او به کش ردیف دیگر هدایتش کند، سر از روی بیل برداشته بی هیچ پرسشی پاسخ می‌دهد که با این وضع آبیاری باغ‌های بی‌بار که هیچ ولی اندک کشت بهاره - سبز برگ - هم خاکو مانده و بعید است بشه همه را آب داد.

 بالاتر و در پشت جوی ، گروهی دروگر کمر خم کرده مشغول دروی گندم هستند، نزدیک‌ترینشان، زودتر کمر راست کرده، جنگله‌ی گندم در دست چپ و داس کهنه پیچ کرده در دست راست، به الله‌قوت پاسخی در خور داده می‌گوید : خرج کشت و بذر را بدهد بسمان است، زحمت‌کشی درو هیچ. از سخت آسمان گله دارد اما غافل از دیم‌کاری بی بند و بار خویش.

 چوپان در حالی که چوبدستی خود را به سوی بز ریش بلند انداخته خود به سوی تکه‌ی چموش دویده، نفرین نثارش می‌کند که: کجا چنین شتابان ؟ بی صاحب فکر کردی آن‌طرف‌تر ننه سرما برات برف تلمبار کرده و چشمه‌ای سرازیر کرده؟ همین سزقو آب سئقرسیماقی که دیدی همان چشمه‌ی سال‌های پیش است؛ بایست و منتظر بمان تا آب بخوری و برگردیم.

  واینجا راننده‌ی تاکسی با لنگی دست به فرمان برده،با سندل پاره ، پای بر پدال می‌فشارد و نافرمانی می‌کند که در این هوا سگو بزنی از خانه بیرون نمی‌آید، اینم دخل امروز جهنمی من.

 آن سو کاسب و کارمند و رهگذر همه شکوه از گرمی هوا دارند و برخی جرعه‌ای آب سرازیر گلو و بعضی مشتی بر صورت زده انتظار خالی کردن دق دل در افطار را می‌کشند.

.

.

.

 خدایا این‌ها همه بنده و آفریده‌ی تو و به تفاوت‌ها و توانایی‌هاشان واقفی نه حالا که از ازل این چنین بوده است. 

  این تفاوت‌ها در قول و عمل موجودات ریز و درشت شما قبول؛ این‌ هم که ماه‌ها و فصل‌ها نیز این‌چنین تفاوت‌هایی دارند قبول. بله تابستان است و اوج گرما.تابستان است خرماپزون، تابستان است و کافردرو؛ تابستان است عمود آفتاب ...

 

  پروردگارا، ایزدا ، تابستان ما را تابستان فرموده‌ای قبول . ما هم به هر نحوی که مقدر فرمایید این دو ما و اندی مانده از تابستان را تحمل خواهیم کرد.

 ای خدای من، ای خالق زیبائی‌ها، ای محبوب دل‌های عاشق ،ای اند رحمت، ای آفریننده‌ی فصل‌ها،... 

 پاییزیی که در راه است پاییزی( خنک و بارانی) فرما؛ ای آفریننده‌ی باد و باران، زمستان ما را هم زمستانی( سرد و برفی) بنما؛ ای خالق زیبایی‌ها بهار آینده‌ی ما را هم بهاری( معتدل و پر باران) بگردان. 

 و آنگاه بار دیگر ما را سزاورا تابستانی تابستانی( گرم و همراه با نعمت‌های فراوان و میوه‌های رنگارنگ) بفرما. 

برف تابستونی

فضولی در کار خدا

   گرچه به بچه‌هام میگم به کارایی به شما مربوط نیست دخالت نکنید، ولی خودم حس فضولیم یا اونی که میگن کنجکاوی تحریک شده و نمی‌زاره آروم بگیرم و یک روز سرد را در میان روزهای به غایت گرم ماه مبارک ببینم.

   برا گرمی هوا دنبال دلیل نبودم ، اما برا سردی هوای پنجشنبه، دلیل تراشی می‌کردم که خبر بارش برف در ارتفاعات مازندران، ضمن اینکه حس برآمده را سرکوب و شوکه‌ام کرد؛ یاد خاطره‌ای از بابام افتادم که می‌گفتند: در یک روز گرم چله‌ی تابستون در سالوک تگرگ گرفت؛ کلی گاو و گوسفند را در حین چرا، سرما زد و بی‌آنکه فرصتی برای سربریدن باشد، همه حرام شدند. ساعتی بعد آفتاب بقدری گرم شد که از بوی تعفن حیوان‌های تلف شده، نمی‌شد در آن منطقه ماند. 
خوبه والا، کارای خدا هم که به کارای آدمیزاد نمی‌مونه