gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر
gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر

اعمال عید قربان

 

قربان شو

 خوب حالا که تمیز شدی چند تا آب می‌ریزم، قربان‌شو کنی. اول سرت دست بکش، خوب تو گوشات، پشتشون، گردنت؛ بیا دست راست‌تو بردار بالا، دست بکش؛ خوب این‌طرفت تمیز شد. حالا سمت چپ ، دستو وردار بالا، من آب می‌ریزم، با اون دستت، محکم بکش. راست وایستا. خوبه حالا کمرتو خم کن، چرا؟ شما خم کن می‌گم. نگا کن، ازای وسط که آبو می‌ریزم؛ دو طرف هم می‌ریه؛ یعنی با کار در آخر همه‌ی بدنتو یکباره می‌شوری. خوب شد، حالا پا تو ای‌ور بذار هوله‌رو میندازم سرت، خودتو خوب خشک کن. سرتو و تو گوشارو خوب خشک کن سرما نخوری ؛ ....

 هر سال روز عید،با ای زمزمه‌ی مادرم و بی‌اختیار با ذکر قربا‌شو،غسل می‌کنم. دیشب که می‌دونستم امروز زیر آب نخواهم رفت ، داخل استخر و زیر دوشا، به  این دستورفکر می‌کردم و نهایتا مو به مو اجراش‌کردم.
 چند سال و چند بار با مادرم به حموم رفتم غیر از یک موردش- که احتمالا تازه خزینه‌ها رو برداشته و دوش گذاشته بودن-  را به خاطر ندارم .ولی حمام کردن زیر پله‌ها، چه رو به حیاط یا سمت باغچه را، خیلی به یاد دارم . مادرم با مهربانی دست به سر و بدنم می‌کشید و با تعریف کردن وقایع و قصه‌های کوتاه سرگرمم می‌کرد تا گرم و سردی آب و سوزش چشم را فراموش کنم. با بابام که به حموم می‌رفتم، اکثرا آشناهامون پشت ایشون کیسه می‌کشیدند و آب می‌ریختند. جز این اواخر که به مناسبت‌ها و جاهای مختلف حمومش بردم و سیر به بدنش دست ‌کشیدم. وقتی کیسه یا لیف را محکم می‌کشیدم، پوست سفید و نازوکش قرمز می‌شد و به درد می‌‌اومد.می‌گفت یواش بکش من که سیاه نیستم بخای سفیدم کنی.

دروی گندم ( 2 )

  دروگران

برای کسی که قلمش کندتر از حرکت داس و مقدار خوشه هایی است که در یک چنگله جمع می‌کند تا دسته‌ای فراهم ساخته از همراهان خود عقب نماند، سخت ، بلکه ناممکن است تا اندر باب “ درو“  به‌آسانی قلم‌فرسایی کرده گوشه‌ای از تلاش‌های بزرگان این عرصه‌ی تولید را ترسیم کند.


  کاش قلم به دست متق ، مرحوم حاج فرج یا امام‌قلی شرف و زندگانی از دروگران قهار گریوان می‌افتاد تا که چند دهه خاطرات درو در جاهای مختلف را ساده و به آسانی آن‌طور دیده و انجام می‌دادند؛ به رشته‌ی تحریر درآورند. صد حیف که آن چنین نکرده و هزار حیف که چون من هم قدر این برگ‌های زرین تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شفاهی منطقه‌ی خود را ندانسته و از دست داده‌ایم. 

  در دهه‌های گذشته، همان‌وقتی که هنوز صنعت مونتاژ وابسته وارد نشده بود، دروگران یا کارگران کشاورزی، به مانند، کمباین‌های امروزی - که از گرم‌ترین نقاط کشور کار خود را شروع و به مناطق سردسیر می‌رسند-  دروگرهای روستای کوه‌پایه‌ای و سردسیر گریوان هم، کارشان را ابتدا از سملقان و اسفرایین شروع می‌کردند. 

  حسب حکایات نقل شده، برخی ارباب‌های سملقان، مزارع گندم خود را به صورت بردی و پیمانی به افراد دروگر می‌دادند. بعضی هم بر کار افراد نظارت کرده و ایشان را بصورت روزمزد در قبال وجه و یا مقدری محصول بکار می‌گرفتند. نظارت ارباب یا مباشر آن‌ها بحدی کنترل شده و سخت‌گیرانه بوده که برای خوردن آب و یا کوچک‌ترین کاری باید با اجازه و دستور صاحب‌کار را می‌گرفتند. 

 این افراد سخت‌کوش که برای قریب یک ماه خانه و کاشانه‌ی خود را ترک کرده بودند؛ با گرفتن مزد به روستایشان برمی‌گشتند. اینان اگر خود صاحب پاره‌ای ملک و کشت بودند، بی‌هیچ وقفه‌ای داس خود را برداشته به مزرعه گندم می‌رفتند و اگر فقدان زمین بودند ، مدتی را چه به صورت یوواری، کارگری و یا پیمانی به دروی مزارع دیگران مشغول می‌شدند.

 فرصت درو با همه‌ی سختی‌هایش تمام شدنی است. در اقتصاد معیشتی آن روز ، حاصل همه‌ی دویدن‌ها مشتی گندم برای کشاورز و دروگر بوده که برای عایله‌اش ذخیره کند. اگر کسی را تلاشی بیشتر و یا زمینی وسیع‌تر بود شاید، گندم روی گندم می‌ریخت وگرنه چند ماه مانده به دروی سال بعد، کندی خالی شده، برای قوت خانواده، باید دست به سلف گندم می‌شد. بعضا اتفاق می‌افتاد که بچه‌‌ها، گندم را از خوشه جدا کرده به آسیاب می‌بردند و طاقت انتظار رسیدن بار از خرمن را نداشتند.

   زمان کم برای درو، شدت نیاز خانوار و... از عواملی است که ایجاب می‌کرد تا همه با هم در کلیه‌ی مراحل از درو، کوبیدن  و حمل محصول شرکت نمایند. مدیر خانواده یا ای‌وو باشی در مدیریت این مراحل تا آنجا جدی و سخت کوش بود که می‌گفت : کافر دروست و رحمی در کار نیست .همه باید مشارکت کنید. دین و ایمان و همه‌ی هستی و دارایی ما وابسته‌ی این زحمات بوده و در همین فرصت کم مشخص می‌شود . اگر کار درو را دیر شروع کنیم، گندم در خوشه خشک شده و خواهد ریخت . چنانچه دسته‌ها را جمع نکنیم و دیر بکوبیم، خوشه‌ها طعمه‌ی باد و باران و سیل و آتش و... خواهد شد. محصول را بموقع به "کندی و انبار" نرسانیم، حوادثی از این دست گریبان‌گیر خرمن خواهد شد. 

 انجام به موقع این مراحل توام بود با داشتن محصولی مرغوب و با کیفیت برای استفاده خانواده و در بیرون  رقابتی سرافرازانه بین کشاورزان محل.

دروی گندم ( 1 )

کافر درو

  تابستان است و فصل دروی محصول. روزگاری برای کشاورز و زارع ؛ گندم همه‌ی دارایی و رزق و روزیش بود. آنچه که در پاییز و بهار کشته‌، تمام داشته‌ی اوست و مرحله‌ی برداشت، غیر از تحصیل محصول، عزت و آبروی خانواده‌ی کشاورز است.آبروی رفته را هم با هیچ چیزی نمی‌توان برگرداند.

 با وجود تقسیم کار نانوشته‌ی که برای طول سال بین خانوار کشاروز؛وجود دارد؛ دروی گندم و جو، نقطه‌ی مشترک و کانون تجمع همه‌ی آنانی است که بواسطه‌ی دندانی که دارند؛ باید در امر درو مشارکت داشته باشند. اینجاست که گردش ایام و تغییر ماه‌های قمری خلل چندانی در موضوع بوجود نمی‌آورد. دست بر قضا به لحاظ عدم وجود بیمه و بازنشستگی در بخش کشاورزی، کشاورزان زیادی، یک یا دو و شاید سه دوره تقارن ماه مبارک رمضان با تابستان و ایام دروی محصول را  درک کرده‌اند.

 این روزها کمباین و دستگاه‌های درو را حتی در قطعات کوچک هم بکار می‌گیرند و شاید از شدت کار با دست کاسته شده است. اما در یک دوره‌ای که تقارن روزه‌داری با دروی محصولات تابستانی را دیدم؛سحری خورده عازم بیابان می‌شدیم. دروی گندم باید ادامه می‌یافت در تمام روز، مگر این‌که؛ شدت گرما دو مشکل بوجود می‌آورد: یکی تشنگی ودیگری، خشک شدن محصول و ریزش بیش از حد آن. با همه‌ی سختی کار چاره‌ای جز اندیشه به سرانجام کار نبود. برای تسریع در این امر همه‌ی اعضای خانواده، جوان و پیر، زن و بچه ، به نسبت توانایی خود شرکت داشتند. درو به هر نحوی باید انجام می‌شد. رسم درو داسی بر دست با کمر خمیده است. اما آورده‌اند که ، پسری به پدرش گفت: می‌شه بشینم و درو کنم.پدر گفت: بمیر و درو کن.  

راه‌های گریوان (1)

سوله زو ؛ خشکه زو

  گفته بودم که گریوان را راهی بود بس زیبا و قریب . بجنورد را که به سمت قبله پشت سر می‌گذاشتی؛ از دباغ‌خانه و فقیرینگ اوه گذشته ، بعد الوریخان(الهوردیخان) باید قنات چشمه گونه‌ی چوقرباغ را به سوی ضلع جنوبی تخته‌ی ارکان ترک می‌کردی تا در دوراهی بش‌قارداش به شاه‌پسند برسی. خوش‌منظر امروز که پسند شاه‌عباس آمده بود؛ میاندوآب گریوان و مهنان، واقع است. ارک در بین دو روستای مطرانلو و کچرانلو، از چنان شهرتی برخوردار بوده که هنگ سردار سپه در آنجا مستقر گردیده و اولین القاب سجلی را رضا خان با نیروی ارتش به فرماندهی، سرهنگ البرزی برای مردم منطقه صادر کرده است.

 جز اندک درختان  شرق راه و حاشیه‌ی رودخانه که از برکت آب گریوان مشروب می‌شد، باغی احداث نشده بود. سردختی‌های تنک غرس شده‌ی کنار آب؛ در فیروزه شکل باغ گردو به خود می‌گرفت. گرچه گردوها و درختان میوه‌ی دیگر باغ را تشکیل می‌دادند ولی این لوشی‌ها بوده و هستند که اهالی فیروزه را معروف ساخته‌اند.

 سال‌های سال راه گریوان، چه در دوران مینی‌بوس‌های بنز و جیپ‌های شهباز و قبل آن از میان "زو" گذشته به فیروزه می‌رسید. فیروزه بعنوان روستا در گذشته رونقی بیش از امروز داشته است. روابط گریوانی‌‌‌ها جز در یک برهه‌ی زمانی در دوران برو برویی مرحوم کدخدا یارمحمد( کدخدا یارو) حسنه بوده است. البته کل کل‌های کدوخور و لوشی خور همچنان باقی است.

 بعد از باغات فیروزه به دو زو می‌رسیم. در سمت راست خشکه راه را به غرب برده تا جایی که به حصار(عیسو) و رختیان و نهایتا به سنخواست برساند.
 راه چپ زو دیگری است که آب گریوان از آن عبور می‌کند و در مقابل خشکه زو به سولی زو معروف شده است.....(ادامه)

پارادوکس سنت و مدرنیته

 

برشی از یک واقعه

 درجامعه سنتی و دست نخورده‌ی روستایی، روابط آن‌قدر به هم نزدیک بود که تفکیک‌های امروزی خانواده حتی جامعه، کمتر قابل تشخیص برای کودک دهه‌ی چهل بود.

 باریکه‌ای از در ، دیوار و یا پنجره راهی داشت به سمت منازل کناری . از این زاویه‌ها اول کودکان و بعد زنان براحتی با همسانان خود در آن سوی دیوار دیالوگ برقرار می‌کردند. بغیر از این روزنه‌های خود ساخته، راه‌هایی بود که طبیعت زندگی سنتی ایجاب می‌کرد که برای رسیدن ساکنان دو سوی مرزهای قراردادی  کسی نتواند، مزاحمتی ایجاد کند. راه‌های دست‌رسی به آب؛ آوروهایی که باید آبهای باران و برف بالادست‌ها را به پایین‌دست‌ها و و نهایتا به رودخانه‌ها برساند؛ از حقوق ارتفاقی همسایه‌ها بود و کسی حق مسدود کردن آن را نداشت.

  همین رویه، عادات رفت و آمدهای خانوادگی نیز را نیز رقم می‌زد. اگر کسی نیاز مادی و روحی به همسایه، برادر ، دایی ، عمو ، عمه و...احساس می‌کرد؛ روز و ساعت، مرز و خط‌کشی‌های مرسوم  برایش معنا نداشت، با اراده‌ی خودو با یک یالله وارد منزل دیگری شده و با اراده خود از آن‌جا خارج می‌شد.

 در دهه‌های اخیر این راه‌ها و مرزها برداشته شده و یا به عبارتی خندق‌هایی به نام دیوار و نرده ، باب شده و کمتر کسی خود را به آن  آره‌ها (روزنه‌ها)   محتاج می‌داند.

 دقیق‌ترش باید به یاداشت‌ها مراجعه کنم، ولی احتمالا اوایل بهار دهه‌ی هفتاد؛ وقتی در برگشت از "سرچشمه"، مسیر را از "سل‌‌‌دره " سرازیر گریوان کرده بودیم؛ سه برادر شانه در شانه‌ی هم و با گفته‌هایی فارغ از غم آب و نان، شاد و خندان گام بر می‌داشتیم .

 در راست راه ‌آنجایی که شیب راه تندتر شده و از میان تقسیم آب " چاقان سید " با سل‌دره باید گذشت؛  شیرخان باباخان را الله قوتی گفتیم؛ برای الله یار گفتنش ، روی به سوی ما کرد و گامی به پیش نهاد. گام او ما را لحظه‌ای از گام برداشتن باز داشت. گوش‌ها حواله‌ی پیام کوتاه وی شد: "قدر این روزارو بدونید؛ دوره‌ای شده که اگر برادری دو بار پشت سرهم به منزل برادرش برود، می‌پرسند، او برای چه اینجا آمده؟"

  شیرخان قصه‌ی ما به شیرخان کوچک و قدری بذله گویی معروف است. پدرش مرحوم بووخان و مادرش آیلر خاله بود. آیلر خاله خانمی کوتاه قد و مهربان بود. او راوی برخی خاطرات روستایمان بوده و از ایشان جملات خوب و خاطرات دست اول دیگری شنیده بودم: نقل می‌کرد که پدران ما دو تا روابط دوستی پایداری داشته و شب‌های زیادی از هر زمستان را با هم بوده‌اند.

 پیش‌بینی ایشان را بارها برای اقوام، دوستان و آشنایان تعریف کرده‌ام؛ الحمدالله حرف او دو نشده و همه به سمت تحقق پیشبینی وی حرکت کرده‌اند و دریغ از عبرت. اولین فراموشکار این داستان خودم هستم. دیدن اقوام و برادر که سهل است؛ ملاقات پسر و دختر هم سخت شده است.

 ‌