gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر
gerivan گریوان

gerivan گریوان

معرفی گریوان و مطالب متنوع دیگر

تابستان

تابستانی تابستانی

 بیل به دوش شتابان به سوی رودخانه، زیر لب چیزهای مبهمی می‌گوید و رد می‌شود؛ پایین‌تر یکی تکیه بر دسته‌ی چینی بیل روسی داده منتظر است تا آب داخل جوی به آخر برشد تا او به کش ردیف دیگر هدایتش کند، سر از روی بیل برداشته بی هیچ پرسشی پاسخ می‌دهد که با این وضع آبیاری باغ‌های بی‌بار که هیچ ولی اندک کشت بهاره - سبز برگ - هم خاکو مانده و بعید است بشه همه را آب داد.

 بالاتر و در پشت جوی ، گروهی دروگر کمر خم کرده مشغول دروی گندم هستند، نزدیک‌ترینشان، زودتر کمر راست کرده، جنگله‌ی گندم در دست چپ و داس کهنه پیچ کرده در دست راست، به الله‌قوت پاسخی در خور داده می‌گوید : خرج کشت و بذر را بدهد بسمان است، زحمت‌کشی درو هیچ. از سخت آسمان گله دارد اما غافل از دیم‌کاری بی بند و بار خویش.

 چوپان در حالی که چوبدستی خود را به سوی بز ریش بلند انداخته خود به سوی تکه‌ی چموش دویده، نفرین نثارش می‌کند که: کجا چنین شتابان ؟ بی صاحب فکر کردی آن‌طرف‌تر ننه سرما برات برف تلمبار کرده و چشمه‌ای سرازیر کرده؟ همین سزقو آب سئقرسیماقی که دیدی همان چشمه‌ی سال‌های پیش است؛ بایست و منتظر بمان تا آب بخوری و برگردیم.

  واینجا راننده‌ی تاکسی با لنگی دست به فرمان برده،با سندل پاره ، پای بر پدال می‌فشارد و نافرمانی می‌کند که در این هوا سگو بزنی از خانه بیرون نمی‌آید، اینم دخل امروز جهنمی من.

 آن سو کاسب و کارمند و رهگذر همه شکوه از گرمی هوا دارند و برخی جرعه‌ای آب سرازیر گلو و بعضی مشتی بر صورت زده انتظار خالی کردن دق دل در افطار را می‌کشند.

.

.

.

 خدایا این‌ها همه بنده و آفریده‌ی تو و به تفاوت‌ها و توانایی‌هاشان واقفی نه حالا که از ازل این چنین بوده است. 

  این تفاوت‌ها در قول و عمل موجودات ریز و درشت شما قبول؛ این‌ هم که ماه‌ها و فصل‌ها نیز این‌چنین تفاوت‌هایی دارند قبول. بله تابستان است و اوج گرما.تابستان است خرماپزون، تابستان است و کافردرو؛ تابستان است عمود آفتاب ...

 

  پروردگارا، ایزدا ، تابستان ما را تابستان فرموده‌ای قبول . ما هم به هر نحوی که مقدر فرمایید این دو ما و اندی مانده از تابستان را تحمل خواهیم کرد.

 ای خدای من، ای خالق زیبائی‌ها، ای محبوب دل‌های عاشق ،ای اند رحمت، ای آفریننده‌ی فصل‌ها،... 

 پاییزیی که در راه است پاییزی( خنک و بارانی) فرما؛ ای آفریننده‌ی باد و باران، زمستان ما را هم زمستانی( سرد و برفی) بنما؛ ای خالق زیبایی‌ها بهار آینده‌ی ما را هم بهاری( معتدل و پر باران) بگردان. 

 و آنگاه بار دیگر ما را سزاورا تابستانی تابستانی( گرم و همراه با نعمت‌های فراوان و میوه‌های رنگارنگ) بفرما. 

برف تابستونی

فضولی در کار خدا

   گرچه به بچه‌هام میگم به کارایی به شما مربوط نیست دخالت نکنید، ولی خودم حس فضولیم یا اونی که میگن کنجکاوی تحریک شده و نمی‌زاره آروم بگیرم و یک روز سرد را در میان روزهای به غایت گرم ماه مبارک ببینم.

   برا گرمی هوا دنبال دلیل نبودم ، اما برا سردی هوای پنجشنبه، دلیل تراشی می‌کردم که خبر بارش برف در ارتفاعات مازندران، ضمن اینکه حس برآمده را سرکوب و شوکه‌ام کرد؛ یاد خاطره‌ای از بابام افتادم که می‌گفتند: در یک روز گرم چله‌ی تابستون در سالوک تگرگ گرفت؛ کلی گاو و گوسفند را در حین چرا، سرما زد و بی‌آنکه فرصتی برای سربریدن باشد، همه حرام شدند. ساعتی بعد آفتاب بقدری گرم شد که از بوی تعفن حیوان‌های تلف شده، نمی‌شد در آن منطقه ماند. 
خوبه والا، کارای خدا هم که به کارای آدمیزاد نمی‌مونه

ماه مبارک رمضان

به بهانه‌ی میهمانی خدا 

    اگه امروز اول ماه نبوده باشه ؛ قطعا فردا اولین روز ماه مبارکه؛ فرارسیدن این ماه عزیز را به همه‌ی اونایی که می‌تونن روزه بگیرن و یا اونایی که به هر دلیل روزه داری براشون امکان نداره تبریک عرض می‌کنم. باشد که روزای خوبی برا همه باشه.


راه‌های گریوان (1)

سوله زو ؛ خشکه زو

  گفته بودم که گریوان را راهی بود بس زیبا و قریب . بجنورد را که به سمت قبله پشت سر می‌گذاشتی؛ از دباغ‌خانه و فقیرینگ اوه گذشته ، بعد الوریخان(الهوردیخان) باید قنات چشمه گونه‌ی چوقرباغ را به سوی ضلع جنوبی تخته‌ی ارکان ترک می‌کردی تا در دوراهی بش‌قارداش به شاه‌پسند برسی. خوش‌منظر امروز که پسند شاه‌عباس آمده بود؛ میاندوآب گریوان و مهنان، واقع است. ارک در بین دو روستای مطرانلو و کچرانلو، از چنان شهرتی برخوردار بوده که هنگ سردار سپه در آنجا مستقر گردیده و اولین القاب سجلی را رضا خان با نیروی ارتش به فرماندهی، سرهنگ البرزی برای مردم منطقه صادر کرده است.

 جز اندک درختان  شرق راه و حاشیه‌ی رودخانه که از برکت آب گریوان مشروب می‌شد، باغی احداث نشده بود. سردختی‌های تنک غرس شده‌ی کنار آب؛ در فیروزه شکل باغ گردو به خود می‌گرفت. گرچه گردوها و درختان میوه‌ی دیگر باغ را تشکیل می‌دادند ولی این لوشی‌ها بوده و هستند که اهالی فیروزه را معروف ساخته‌اند.

 سال‌های سال راه گریوان، چه در دوران مینی‌بوس‌های بنز و جیپ‌های شهباز و قبل آن از میان "زو" گذشته به فیروزه می‌رسید. فیروزه بعنوان روستا در گذشته رونقی بیش از امروز داشته است. روابط گریوانی‌‌‌ها جز در یک برهه‌ی زمانی در دوران برو برویی مرحوم کدخدا یارمحمد( کدخدا یارو) حسنه بوده است. البته کل کل‌های کدوخور و لوشی خور همچنان باقی است.

 بعد از باغات فیروزه به دو زو می‌رسیم. در سمت راست خشکه راه را به غرب برده تا جایی که به حصار(عیسو) و رختیان و نهایتا به سنخواست برساند.
 راه چپ زو دیگری است که آب گریوان از آن عبور می‌کند و در مقابل خشکه زو به سولی زو معروف شده است.....(ادامه)

پارادوکس سنت و مدرنیته

 

برشی از یک واقعه

 درجامعه سنتی و دست نخورده‌ی روستایی، روابط آن‌قدر به هم نزدیک بود که تفکیک‌های امروزی خانواده حتی جامعه، کمتر قابل تشخیص برای کودک دهه‌ی چهل بود.

 باریکه‌ای از در ، دیوار و یا پنجره راهی داشت به سمت منازل کناری . از این زاویه‌ها اول کودکان و بعد زنان براحتی با همسانان خود در آن سوی دیوار دیالوگ برقرار می‌کردند. بغیر از این روزنه‌های خود ساخته، راه‌هایی بود که طبیعت زندگی سنتی ایجاب می‌کرد که برای رسیدن ساکنان دو سوی مرزهای قراردادی  کسی نتواند، مزاحمتی ایجاد کند. راه‌های دست‌رسی به آب؛ آوروهایی که باید آبهای باران و برف بالادست‌ها را به پایین‌دست‌ها و و نهایتا به رودخانه‌ها برساند؛ از حقوق ارتفاقی همسایه‌ها بود و کسی حق مسدود کردن آن را نداشت.

  همین رویه، عادات رفت و آمدهای خانوادگی نیز را نیز رقم می‌زد. اگر کسی نیاز مادی و روحی به همسایه، برادر ، دایی ، عمو ، عمه و...احساس می‌کرد؛ روز و ساعت، مرز و خط‌کشی‌های مرسوم  برایش معنا نداشت، با اراده‌ی خودو با یک یالله وارد منزل دیگری شده و با اراده خود از آن‌جا خارج می‌شد.

 در دهه‌های اخیر این راه‌ها و مرزها برداشته شده و یا به عبارتی خندق‌هایی به نام دیوار و نرده ، باب شده و کمتر کسی خود را به آن  آره‌ها (روزنه‌ها)   محتاج می‌داند.

 دقیق‌ترش باید به یاداشت‌ها مراجعه کنم، ولی احتمالا اوایل بهار دهه‌ی هفتاد؛ وقتی در برگشت از "سرچشمه"، مسیر را از "سل‌‌‌دره " سرازیر گریوان کرده بودیم؛ سه برادر شانه در شانه‌ی هم و با گفته‌هایی فارغ از غم آب و نان، شاد و خندان گام بر می‌داشتیم .

 در راست راه ‌آنجایی که شیب راه تندتر شده و از میان تقسیم آب " چاقان سید " با سل‌دره باید گذشت؛  شیرخان باباخان را الله قوتی گفتیم؛ برای الله یار گفتنش ، روی به سوی ما کرد و گامی به پیش نهاد. گام او ما را لحظه‌ای از گام برداشتن باز داشت. گوش‌ها حواله‌ی پیام کوتاه وی شد: "قدر این روزارو بدونید؛ دوره‌ای شده که اگر برادری دو بار پشت سرهم به منزل برادرش برود، می‌پرسند، او برای چه اینجا آمده؟"

  شیرخان قصه‌ی ما به شیرخان کوچک و قدری بذله گویی معروف است. پدرش مرحوم بووخان و مادرش آیلر خاله بود. آیلر خاله خانمی کوتاه قد و مهربان بود. او راوی برخی خاطرات روستایمان بوده و از ایشان جملات خوب و خاطرات دست اول دیگری شنیده بودم: نقل می‌کرد که پدران ما دو تا روابط دوستی پایداری داشته و شب‌های زیادی از هر زمستان را با هم بوده‌اند.

 پیش‌بینی ایشان را بارها برای اقوام، دوستان و آشنایان تعریف کرده‌ام؛ الحمدالله حرف او دو نشده و همه به سمت تحقق پیشبینی وی حرکت کرده‌اند و دریغ از عبرت. اولین فراموشکار این داستان خودم هستم. دیدن اقوام و برادر که سهل است؛ ملاقات پسر و دختر هم سخت شده است.

 ‌